دعای روز بیستم
اَللّهُمَّ افْتَحْ لى فیهِ اَبْوابَ الْجِنانِ وَاَغْلِقْ عَنّى فیهِ اَبْوابَ النّیرانِ وَوَفِّقْنى فیهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْانِ یا مُنْزِلَ السَّکینَةِ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَخدایا بگشا در این ماه برویم درهاى بهشت را و ببند برویم در آن درهاى دوزخ را و موفقم دار به تلاوت قرآن اى فرو فرستنده آرامش در دلهاى مؤ منان
منبع: مفاتیح الجنان
زلال وحی
علائم و منزلت لیلة القدر
ترجمه: (محمد بن مسلم) از علامت لیلة القدر پرسید؟ پس امام (ع) فرمود: علامت لیلة القدر این است که بوى خوشى از آن پخش مىشود، اگر در سرماى (زمستان) باشد گرم و ملایم مىگردد، و اگر لیلة القدر در گرماى (تابستان) باشد خنگ و معتدل و نیکو مىگردد.
توضیح:
علامه طباطبائى در علایم شب قدر مىگوید: روایات در معنى و خصایص و فضایل شب قدر بسیار است، در بعضى از آن روایات علامتهایى براى شب قدر ذکر کرده از قبیل اینکه شب قدر، صبح آن شب آفتاب بدون شعاع طلوع مىکند و هواى آن روز معتدل است. (المیزان، ج 40، ص 332)
قال ابو عبد الله علیه السلام:
لیلة القدر فى کل سنة و یومها مثل لیلتها. (2)
ترجمه: شب قدر در هر سال است و روز آن مثل شب آن مىباشد.
قال النبى (صلى الله علیه و آله):
ان انا ادرکت لیلة القدر فما اسال ربى؟ قال (ص): «العافیة». (3)
ترجمه: به پیامبر(ص) گفته شد: اگر شب قدر را دریابم از خدا چه چیزى را مسئلت کنم؟ فرمود: «عافیت را».
قال موسى (علیه السلام):
الهى ارید قربک، قال: قربى لمن استیقظ لیلة القدر، قال:
الهى ارید رحمتک، قال: رحمتى لمن رحم المساکین لیلة القدر، قال:
الهى ارید الجواز على الصراط، قال: ذلک لمن تصدق بصدقة فى لیلة القدر، قال:
الهى ارید من اشجار الجنة و ثمارها، قال: ذلک لمن سبح تسبیحه فى لیلة القدر، قال:
الهى ارید النجاة من النار، قال: ذلک لمن استغفر فى لیلة القدر، قال:
الهى ارید رضاک، قال: رضاى لمن صلى رکعتین فى لیة القدر. (4)
ترجمه:
خداوندا! مىخواهم به تو نزدیک شوم، فرمود: قرب من از آن کسى است که شب قدر بیدار شود، گفت: خداوندا! رحمتت را مىخواهم، فرمود: رحمتم از آن کسى است که در شب قدر به مسکینان رحمت کند: گفت: خداوندا! جواز گذشتن از صراط را از تو مىخواهم فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر صدقهاى بدهد. گفتخداوندا! از درختان بهشت و از میوههایش مىخواهم، فرمود: آنها از آن کسى است که در شب قدر تسبیحش را انجام دهد گفت: خداوندا! رهایى از جهنم را مىخواهم، فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر استغفار کند: گفتخداوندا خشنودى تو را مىخواهم، فرمود: خشنودى من از آن کسى است که در شب قدر دو رکعت نماز بگذارد.
توضیح:
لیلة القدر شبى است که قرآن نازل شده است و ظاهرا مراد به قدر، تقدیر و اندازهگیرى است، خداى تعالى در آن شب حوادث یکسال را یعنى از آن شب تا شب قدر سال آینده را تقدیر مىنماید، زندگى و مرگ، رزق، سعادت، و شقاوت و چیزهایى از این قبیل را مقدر مىسازد.
پىنوشتها:
1- وسائل الشیعه، ج 7 صفحه 256.
2- وسائل الشیعه، ج 7 صفحه 262.
3- مستدرک الوسائل، ج 7 صفحه 458.
4- مستدرک الوسائل، ج 7 صفحه 456.
منبع: رمضان، تجلى معبود (ره توشه راهیان نور)، جمعى از نویسندگان ص 95
کلام نور
برترى شب قدر
از امام صادق (علیه السلام) سوال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟
حضرت فرمود: کار نیک در آن شب از کار در هزار ماه که در آنها شب قدر نباشد بهتر است.
وسائل الشیعه، ج 7 ص 256، ح 2
گهرهای نبوی
قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): من غدا فی طلب العلم اظلت علیه الملائکة وبورک له فی معیشته، و لم ینقص من رزقه؛هر کس برای آموختن علم سر از خواب بردارد، فرشتگان سایهی رحمت بر او میگسترانند، در زندگی او برکت به وجود میآید، و چیزی از روزی او کاسته نمیشود. (1)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من ستر علی اخیه ستره الله فی الدنیا و الاخرة؛
هر که پرده پوش برادر خویش در دنیا باشد، خدا در دنیا و آخرت پرده پوش او میشود. (2)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من بات علی طهر: فکأنما احیی اللیل کله؛
هر کس با وضو و طهارت بخوابد، مثل این است که سراسر شب را به عبادت و بیداری گذرانده است.(3)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من خرج من ذل المعصیه الی عزالطاغة، آنسه الله عزوجل بغیر انیس، و اعانه بغیر مال؛
هر کس از وادی ذلت بار گناه و معصیت، به عزت اطاعت خدا روی آورد، خدای بلند مرتبه بدون این که او مونسی داشته باشد، با او انس میگردد و بدون داشتن مال او را یاری مینماید.(4)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): خیر الناس من انتفع به الناس؛
بهترین مردم کسی است که مردم از او بهره مند شوند. (5)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الجلیس الصالح خیر من الوحدة و الوحدة خیر من جلیس السوء؛
همنشین خوب بهتر از تنهایی است و تنهایی بهتر از همنشین بد. (6)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر مما یصلح؛
هر کس که بدون علم و آگاهی کار کند، بیش از آن که اصلاح کند، خراب میکند!(7)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): إذا وجد احدکم لأخیه نصحا فی نفسه فیلذکره له؛
وقتی پندی برای برادرتان در ذهن خویش مییابید، به او ارزانی اش کنید.(8)
پىنوشتها:
1- بحارالانوار/ج1/ص177.
2- نهج الفصاحه/ج 2764.
3- بحارالانوار/ج74/ص150.
4- بحارالانوار/ج72/ص359.
5- بحارالانوار/ج75/ص23.
6- بحارالانوار/ج74/ص84.
7- بحارالانوار/ج74/ص150.
8- نهج الفصاحه/ج 245.
رأی در کلام حضرت علی (علیه السلام)
ضلة الرای تفسد المقاصده؛نادرستی رأی، اهداف را تباه میکند. (1)
من استبد برأیه هلک و من شاور الرجال شارکها فی عقولها.
هر که خود رایی کند، نابود شود و هر که با بزرگان مشورت کند، در خودهایشان شریک گردد. (2)
افضل الناس رأیا من لا یستغنی عن رأی مشیر؛
رأی آن کس برتر است که خود را از رأی مشاور بی نیاز نداند. (3)
اللجاجة تسل الرأی؛
لجاجت، رأی را از بین میبرد. (4)
الرأی کثیر و الحزم قلیل؛
رأی بسیاراست و دوراندیشی کم. (5)
شر الآراء ما خالف الشریعة؛
بدترین رأی آن است که مخالف شریعت باشد. (6)
أقرب الآراء من النهی ابعدها من الهوی؛
خردمندانه ترین رأی آن است که از هوای نفس دورتر باشد.(7)
پىنوشتها:
1- غررالحکم، ج5902.
2- نهج البلاغه، حکمت 161
3- غررالحکم، ج3152.
4- نهج البلاغه، حکمت 179.
5- غررالحکم، ج1213.
6- نهج البلاغه، حکمت 179.
7- غررالحکم، ح3022.
آثار حسد
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): اما علامة الحاسد: الغیبة والتملق و الشماته بالمصیبة؛حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: نشانههای حسود عبارتند از غیبت کردن، چاپلوسی کردن و شاد شدن از گرفتاری دیگران (1)
قال الامام علی (علیه السلام): الحسد لا یجلب الا مضرة و غیضا یوهن قلبک و یمرض جسمک؛
حضرت علی (علیه السلام) میفرمایند: حسادت نتیجهای جز زیان و ناراحتی که دلت را سست و تنت را بیمار میگرداند به بار نمیآورد. (2)
قال الامام علی (علیه السلام): ما رأیت ظالما اشبة لمظلوم من الحاسد: نفس دائم، قلبهائم و حزن لازم ؛
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: ستمگری چون حسود ندیدم که به ستمدیده شبیه تر باشد: جانی سرگردان دارد و دلی بی قرار و اندوهی پیوسته.(3)
قال الامام الباقر (علیه السلام):انالحسد لتأکل الایمان کما تاکل النار الحطب؛
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: همان گونه که آتش هیزم را میخورد، حسد ایمان را میخورد. (4)
قال الامام محمد الصادق (علیه السلام): ایاکم أن یحسد بعضکم، فان الکفرأ صله الحسد؛.
حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: از حسادت کردن بپرهیزید، زیرا کفر ریشه اش حسادت است.(5)
پىنوشتها:
1- تحف العقول، حدیث 22.
2- بحارالانوار، ج73، ص 256.
3- بحارالانوار، ج73، ص 256.
4- اصول کافی، ج2، ص 306.
5- اصول کافی، ج8، ص 8.
حکمتهای شگرف
حکمت 229نهج البلاغه: ارزش قناعت و خوش خُلقى(اخلاقى، اقتصادى)قَالَ الامام علیٌ [علیه السلام] کَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً فَقَالَ هِیَ الْقَنَاعَةُ .
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند : آدمى را قناعت براى دولتمندى ، و خوش خلقى براى فراوانى نعمتها کافى است .( از امام سؤال شد تفسیر آیه ، فَلْنُحْیَینه حیاة طیّبة چیست؟ فرمود) آن زندگى با قناعت است .
حکمت 230 : راه به دست آوردن روزى(اقتصادى)
وَ قَالَ [علیه السلام] شَارِکُوا الَّذِى قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ .
و درود خدا برایشان، فرمودند : با آن کس که روزى به او روى آورده شراکت کنید که او توانگرى را سزاوار تر، و روى آمدن روزگار خویش را شایسته تر است.
حکمت 231 : تعریف عدل و إحسان(اخلاقى، اقتصادى)
وَ قَالَ [علیه السلام] فِى قَوْلِهِ تَعَالَى إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ الْعَدْلُ الْإِنْصَافُ وَ الْإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: (در تفسیر آیه 90 سوره نحل "خدا به عدل و احسان فرمان مى دهد" فرمودند) عدل ، همان انصاف ، و احسان، همان بخشش است.
حکمت 232 : ره آورد إنفاق(اخلاقى، اقتصادى)
وَ قَالَ [علیه السلام] مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ .
قال الرضى و معنى ذلک أن ما ینفقه المرء من ماله فى سبیل الخیر و البر و إن کان یسیرا فإن الله تعالى یجعل الجزاء علیه عظیما کثیرا و الیدانهاهنا عبارة عن النعمتین ففرق ع بین نعمة العبد و نعمة الرب تعالى ذکره بالقصیرة و الطویلة فجعل تلک قصیرة و هذه طویلة لأن نعم الله أبدا تضعف على نعم المخلوق أضعافا کثیرة إذ کانت نعم الله أصل النعم کلها فکل نعمة إلیها ترجع و منها تنزع .
و درود خدا برایشان ، فرمودند: آن کس که با دست کوتاه ببخشد، از دستى بلند پاداش گیرد.
مى گویم: (معنى سخن این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکى انفاق مى کند، هر چند کم باشد، خداوند پاداش او را بسیار مى دهد، و منظور از "دو دست" در اینجا دو نعمت است که امام [علیه السلام] بین نعمت پروردگار ، و نعمت از ناحیه انسان، را با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است که نعمت و بخشش از ناحیه بنده را کوتاه ، و از ناحیه خداوند را بلند قرار داده است ، بدان جهت که نعمت خدا همیشگى و چند برابر نعمت مخلوق است، چرا که نعمت خداوند اصل و اساس تمام نعمتها است، بنابراین تمام نعمتها به نعمتهاى خدا باز مى گردد، و از آن سرچشمه مى گیرد)
حکمت 233 : پرهیز از آغاز گرى در مبارزه(اخلاقى،اجتماعى، سیاسى)
وَ قَالَ [علیه السلام] لِابْنِهِ الْحَسَنِ ع لَا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ وَ إِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغٍ وَ الْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ.
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: (به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) فرمودند) کسى را به پیکار دعوت نکن ، اما اگر تو را دعوت به نبرد خواندند بپذیر، زیرا آغازگر پیکار تجاوزکار شکست خورده است.
حکمت 234 : تفاوت اخلاقى مردان و زنان (اخلاقى، علمى)
وَ قَالَ [علیه السلام] خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: برخى از نیکوترین خلق و خوى زنان، زشت ترین اخلاقى مردان است، مانند تکبر ، ترس ، بخل : هرگاه زنى متکبر باشد، بیگانه را به حریم خود راه نمى دهد ، و اگر بخیل باشد اموال خود و شوهرش را حفظ مى کند، و چون ترسان باشد از هر چیزى که به آبروى او زیان رساند فاصله مى گیرد.
حکمت 235: نشانة خردمندى(اخلاقى)
وَ قِیلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقَالَ ع هُوَ الَّذِى یَضَعُ الشَّیْءَ مَوَاضِعَهُ فَقِیلَ فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ .
قال الرضى یعنى أن الجاهل هو الذى لا یضع الشیء مواضعه فکأن ترک صفته صفة له إذ کان بخلاف وصف العاقل .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: (به امام گفتند، عاقل را به ما بشناسان ، پاسخ داد:) خردمند آن است که هر چیزى را در جاى خود مى نهد. (گفتند پس جاهل را تعریف کن فرمود) با معرفى خردمند، جاهل را نیز شناساندم . (یعنى جاهل کسى که هر چیزى را در جاى خود نمى گذارد ، بنابراین با ترک معرفى مجدد جاهل را شناساند)
حکمت 236 : زشتى دنیاى حرام(اخلاقى، اعتقادى)
وَ قَالَ [علیه السلام] وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِى عَیْنِى مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِى یَدِ مَجْذُومٍ .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: به خدا سوگند ! این دنیاى شما که به انواع حرام آلوده است ، در دیدة من از استخوان خوکى که در دست بیمارى جذامى باشد، پست تر است!.
حکمت 237 : اقسام عبادت(عبادی، معنوى)
وَ قَالَ [علیه السلام] إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: گروهى خدا را به امید بخشش پرستش کردند، که این پرستش بازرگانان است، و گروهى او را از روى ترس عبادت کردند که این عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى سپاسگذارى پرستیندند و این پرستش آزادگان است.
حکمت 238: مشکلات تشکیل خانواده(اخلاقى، اجتماعى)
وَ قَالَ [علیه السلام] الْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: زن و زندگى همه اش زحمت و دردسر است و زحمت بارتر اینکه چاره اى جز بودن با او نیست.
حکمت 239: زشتى سْستى و سخن چینى(اخلاقى، اجتماعى)
وَ قَالَ [علیه السلام] مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیقَ .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: هر کس تن به سستى دهد ، حقوق را پایمال کند ، و هر کس سخن چین را پیروى کند دوستى را به نابودى کشاند.
حکمت 240غضب و ویرانى(اخلاقى، سیاسى)
وَ قَالَ [علیه السلام] الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِى الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا .
قال الرضى و یروى هذا الکلام عن النبى (ص) و لا عجب أن یشتبه الکلامان لأن مستقاهما من قلیب و مفرغهما من ذنوب .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: سنگ غضبى در بناى خانه، مایة ویران شدن آن است.
(این سخن از رسول خدا نقل شده است، و اینکه سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و على [علیه السلام] شبیه یکدیگرند جاى شگفتى نیست براى اینکه هر دو از یک جا سرچشمه گرفته و در دو ظرف ریخته شده است).
منبع: نهج البلاغه
عزیزآل یاسین
ندای موعود
ایشان میگوید: زمانی که قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور کنند ما بین رکن و مقام میایستند و پنج ندا میدهند:
1- الا یا اهل العالم انا الإمام القائم؛ آگاه باشید جهانیان که منم امام قائم.
2- الا یا اهل العالم انا الصمصام المنتقم؛ آگاه باشیدای اهل عالم که منم شمشیر انتقام گیرنده.
3- الا یا اهل العالمانجدی الحسین قتلوه عطشانا؛ بیدار باشیدای اهل عالم که جد من حسین (علیه السلام) را تشنه کام کشتند.
4- الا یا اهل العالمانجدی الحسین طرحوه عریانا؛ بیدار باشیدای اهل عالم که جد من حسین (علیه السلام) را عریان روی خاک افکندند.
5- الا یا اهل العالمانجدی الحسین لسحقوه عدوانا؛ آگاه باشیدای جهانیان که جد من حسین را از روی کینه توزی پایمال کردند. امام زمان (علیه السلام) ابتدا خود را خود چنین به جهانیان معرفی میکنند:
که قائم و شمشیر انتقام منم؛ قیام نمودم تا انتقام خون جدم حسین (علیه السلام) که او را تشنه لب شهید کرده، بدن مطهرش را عریان روی خاک افکندند و پایمال کردند- را بگیرم.
منبع:
الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب ج2، ص 282.
مواعظ جاوید
توصیه به جوانان
... شما اگر خدای نخواسته خود را اصلاح نکردید و با قلبهای سیاه، چشمها و زبانهای آلوده به گناه از دنیا رفتید، خدا را چگونه ملاقات خواهید کرد؟ این امانات الهی را که با کمال طهارت و پاکی به شما سپرده شده، چگونه با آلودگی و رذالت بر میگردانید؟
این چشم و گوش که در اختیار شماست؛ این دست و زبانی که تحت فرمان شماست؛ این اعضا و جوارحی که با آن زیست میکنید، همه امکانات خداوند متعال میباشند که با کمال پاکی و درستی به شما داده شده است؛ اگر ابتلاء به معاصی پیدا کرد، آلوده میگردد. خدای نخواسته اگر به محرمات آلوده شد، رذالت پیدا میکند و آنگاه که بخواهید این امانات را برگردانید، ممکن است از شما بپرسند که راه و رسم امانتداری این گونه است؟ ما این امانت را این طور در اختیار شما گذاشتیم؟ قلبی که به شما دادیم چنین بود؟ چشمیکه به شما سپردیم این گونه بود؟ دیگر اعضاء و جوارحی که در اختیار شما قرار دادیم، چنین آلوده و کثیف بود؟ در مقابل این سؤالها چه جواب خواهید داد؟ خدای خود را با این خیانتها که به امانتهای او کردید، چگونه ملاقات خواهید کرد؟
منبع:جهاد اکبر، حضرت امام خمینی (رحت الله علیه) ص 57 تا 60.
در محضر ولایت
...ماه رمضان، ماه ذخیرهسازى و ماه نیرو گرفتن است. ماه رمضان، ماهى است که آحاد مردم باید خود را به خزائن غیبى و معنوى الهى برسانند و هر مقدار که مىتوانند، تغذیه کنند؛ خود را براى پیشرفت آماده کنند. این، ماه رمضان است.لیلةالقدرى که در این ماه رمضان است و قرآن صریحاً مىفرماید:«لیلةالقدر خیرٌ مِن الف شهر»، یک شب بهتر است از هزار سى روز - هزار ماه - بسیار مهم است. چرا این قدر فضیلت را به یک شب دادند؟ زیرا برکات الهى در این شب زیاد است؛ نزول ملائکه در این شب زیاد است؛ این شب، سلام است؛ «سلام هى حتّى مطلعالفجر»؛ از اوّل تا آخر این شب، لحظاتش سلام الهى است. «سلام قولا مِن ربّ رحیم». رحمت و فضل الهى است که بر بندگان خدا نازل مىشود.
منبع: بیانات مقام معظم رهبری در دیدار علما، طلاب و اقشار مختلف مردم شهر مقدس قم به مناسبت سالروز 19 دى ماه،19/10/75
الگوی نظامیاسلامی
معنویت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دین و اخلاق و فضیلت او از یک طرف، آن بینش عمیق و شجاعت و فداکاری و عواطف رقیق انسانی در کنار صلابت و استحکام معنوی و روحی از طرف دیگر؛ همهی اینها ناشی از عصمت است؛ چون خداوند متعال او را به مقام عصمت برگزیده است و گناه و اشتباه در کار او وجود ندارد؛ اگر چنین کسی در رأس جامعه باشد، اوج مطلوب همهی رسالتهاست؛ این معنای غدیر است. در غدیر چنین کاری اتفاق افتاد... شما میبینید که مدت کوتاه کمتر از پنج سال حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عنوان نمونه و الگو و چیزی که بشریت آن را هرگز فراموش نخواهد کرد در طول قرنها همچنان میدرخشد و باقی مانده است؛ این نتیجهی درس و معنا و تفسیر واقعهی غدیر است.... بزرگترین خطر برای نظام و حکومتی مثل نظام و حکومت ما که با نام اسلام به وجود آمده، این است که ما فراموش کنیم الگوی حکومت ما، امیر المؤمنین (علیه السلام) است؛ به الگوی رایج دنیا و تاریخ نگاه کنیم و خود را با آنها مقایسه کنیم؛ به روش حکومتهای منحرفی که درطول تاریخ، روز به روز به بشریت ضربه زده اند نگاه کنیم؛ اگر یک جنبه اززندگی انسان را رونقی بخشیدند، جنبهی دیگری را دچار ضایعات جبران ناشدنی کردند. همت جمهوری اسلامیباید این باشد که خود را به آن الگویی که در غدیر معرفی شد و در دوران پنج سالهی حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نمونهی آنها نشان داده شده، نزدیک کند... امروز در جمهوری اسلامیاگر بخواهیم سعادت این کشور تأمین شود و مردم عزیز ایران با تواناییهایی که خدای متعال در جوهر این کشور و این ملت قرار داده، به تمنیات و آرزوهای مشروع خود برسند، باید همان خط را دنبال کنیم و دین و دنیای خود را از روی آن حکومت، الگو بگیریم.
منبع: بیانات مقام معظم رهبری به مناسبت عید سعید غدیر خم، 12/12/80.
شمیم هدایت
موانع رشد انسان
1- جهل
2-غفلت
3- سستی و تنبلی
یعنی گاه انسان جاهل است و یا غافل و یا کاهل. بعضی نمیدانند، اطلاع از وظیفهی خویش ندارند و همین جهل و نادانی باعث میگردد که در مقابل عمل خطا کنند و یا مسؤولیت خویش را انجام ندهند. پس جاهل، یا عبادات را ترک میکند و یا صحیح انجام نمیدهد... در مقابل این دستهی جاهل، انسانهایی هستند که عالمند ولی غافل، فراموش میکنند که دردانهی آفرینش اند و استعداد لقای پروردگار در وجود آنها نهفته است. این عده از انسانها گرچه به خاطر عملشان یک درجه از دستهی قبلی جلوتر هستند ولی غفلت آنها، باعث میشود که در مقام عمل، همان خطا و اشتباه گروه اول را انجام دهند.
دستهی سوم کسانی هستند، که عالم و ذاکر هستند هم میدانند و هم توجه به وظیفهی خویش دارند. اما کاهلند و تنبل، تنبلی همان سستی در اراده و ضعف در تصمیم گیری است. میگوید حالش را ندارم، دلم گرفته و روحم خسته است. در آخر دعای ابوحمزهی ثمالی پناه به خدا میبریم از چنین روحیه ای: «اللهم انی اعوذ بک من الکسل و الفشل» و بالاخره کسی که تنبلی میکند و لو عالم هم باشد و مذکر به اعمال صالحه، به نتیجه نمیرسد و کاهلی و سستی نیز همچون جهل و غفلت مانع از عمل انسان میشود. بنابراین آنچه که برای ما مثمر ثمرهی کمال و منتج نتیجهی وصال است آن است که: عالم باشیم و ذاکر باشیم و عامل و ازجهل و غفلت و تنبلی خود را برهانیم.
منبع:
هدف خلقت، حضرت آیت الله سیدابوالحسن مهدوی (حفظة الله)، صص25 – 16.
نکتههای ناب
فراغت نا سالم
حضرت علی (علیه السلام) میفرمایند: ذهن و قلب انسان اگر رها و بدون مشغله باشند، به وسوسههای بد گرفتار خواهند شد و اگر فعالیت جسمانی در انسان دچار رکود شود،راه برای ارتکاب گناهان باز خواهد شد.(1)لباس جهنمی
حضرت امام حسین (علیه السلام)میفرمایند: هر کس لباس غیرعادتی بپوشد، او را انگشت نما و مشهور گرداند، خداوند متعال روز قیامت به او لباس از آتش میپوشاند.(2)خصلتهای دوست خوب
حضرت امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: هر کس دارای همهی حدود و شرایط دوستی یا برخی از آنهاست او را دوست بدان و کسی را که هیچ کدام از این شرایط و خصلتها را دارا نیست، دوست مشمار.اول: آن که ظاهر و باطن او نسبت به تو یکسان باشد.
دوم: زینت و آبروی تو را، زینت و آبروی خود بداند و زشتی و ننگ تو را، زشتی و ننگ خود شمارد.
سوم: چنانچه به مال و مقامیدست یافت، روش دوستانهی خود ر ا با تو تغییر ندهد.
چهارم: اگر توانایی و قدرت داشت، از حرمت و نفع رساندن به تو مضایقه نکند.
و پنجم: که همهی این خصلتها را در بردارد، این است که؛ به هنگام گرفتاریها و حوادث ناگوار، تو را رها نکند.(3)
منابع:
1- شرج البلاغه، ابن ابی الحدید ج20، ص 302.
2- اصول کافی ج6، ص 445.
3- بحارالانوار، ج 71، ص 173.
دل نوشته
دیگر به کاسههای شیر نیازی نیست
خدیجه پنجیبه یتیمان کوفه بگویید، دیگر به کاسههای شیر نیازی نیست!
دیگر به بازگشت پدر، امیدی نیست.
برگردید، یتیمان کوفه، برگردید؛ دیگر به کاسههای شیر نیازی نیست.
ناشناس کوچههای کوفه، هرگز نخواهد آمد!
دیگر کوبه در خانههای شما، آهنگ آمدنش را نخواهند نواخت، برگردید، یتیمان کوفه!
ای اهالی کوفه! آسوده باشید؛ دیگر از دست عدالتهای علی علیهالسلام ، به ستوه نخواهید آمد! شما ماندید و صدای سکّههای بیتالمال!
شما ماندید و هوسهای دور و درازتان! شما ماندید و دنیای سراسر جهلتان!
به خدا شما لایق علی نبودید! حیف از آن اقیانوس لایتناهی معرفت و حکمت که جرعهای از آن ننوشیدند! حیف از آن سینه، آن صندوقچه اسرار و دانش الهی که همچنان سربسته ماند و به هیچ کلیدی گشوده نشد!
سئوال نکردید، تا جوابی بشنوید!
خواند و نرفتید!
صدا کرد و جوابی ندادید! حیف از آن قرآن ناطق، که کسی پیدا نشد تا به تفسیرش بنشیند، تا بفهمد و بشناسد، بشناسد و بشناساند!
اینک، قرآن، لب فرو بسته است؛ با تمام معجزاتش، با تمام اسرار نهانش! دیگر هر چه بخوانید، جوابی نخواهید شنید. هرگز نخواهید شنید!
ای فرزندان سقیفه! تا دنیا دنیاست، باید به حسرت بنشینید و اشک بر چهره روان سازید. هرچند،
اگر چشمانتان خون هم ببارد
پشیمانی دگر سودی ندارد!
علی رفت؛ با تمام عدلش؛ با تمام انفاقش، با تمام مهربانیاش، با تمام نصیحتهای پدرانهاش! «امروز عدالت به تمام معنا، در زیر خاک شد»؛ اگر تمام عمر به سوگ بنشیند، کم است؛
به یتمان کوفه بگویید: باز گردند؛ دیگر به کاسههای شیر نیازی نیست!
به آن پیر نابینای خرابهنشین خبر دهید، بیش از این در انتظار نماند؛ که امشب نیز «او» نخواهد آمد! به آن بیوهزنان بگویید: دیگر به امید آن مرد مهربان نباشد، تا تنور بیافروزد، و چهره بر آتش بگیرد به نخلها خبر دهید: این قدر بیهوده سر، فراز نکنند که دیگر صدای مناجات او را نمیشنوند.
ماه را بگویید، که امشب به ملاقات آفتاب نخواهد رفت.
به کوچهها خبر دهید، بیش از این منتظر، ضرباهنگ قدمهای «او» نباشند.
و علی علیهالسلام امشب، به دیدار خدا مشتاقتر است.
هزار توی خیانت
محمد کامرانی اقدامابن ملجم، معصیت مجسّمیبود در لباس ایمان.
چشمهایش هزار توی خیانت بود و قلبش، دخمه خیانت پروری. ابن ملجم، هم تراز هزار مسجد ایمان، کفر داشت و تحجّر.
جرأت جست و پا گریختهای بود که از خود میگریخت و به خود تردید داشت.
رگهای چرمیاش غلاف عصیان بود و خونش از جنس مرداب و خوابش از جنس عصیان. ابن ملجم، سفرهای سیاه بود که میهمان سکوت وحشی خویش بود.
ابن ملجم، سیاه بود و کوچههای کوفه، کوردل. سینه ابن ملجم کوره تزویر بود و چشمهایش بوته خشم کذاب. چشمهایش، آغشته به شهوت قطامههای هوس بود و دستهایش، هم آغوش همیان و غلاف. نفس از سینه سیاهش میگریخت و آواز مرگ را زمزمه میکرد.
تمام کرکسها به گرد نام وحشیاش چرخ میزدند و تمام خفاشها ریشه در خونش داشتند.
چون جغدی شوم، به هنگام مرگ، در خویش خزیده بود و پنجه به لحظههای واپسین خویش میزد. شمشیرش، آغشته به زهرآگینترین انتقام بود و انتقامش، آغشته به قدیمیترین کینه.
چهره زیر نقاب انتقام و نخوت نهان کرده بود. چون عنکبوت، خیره به سکوت سیاه خویش بود و خیمه بر خیرهسری خویش زده بود. برای چنگ به خون روشنی فرو بردن، لحظهای آرام نداشت.
به خون عزیزان فرو برده چنگ
سر انگشتها کرده عنّاب رنگ
چون حلقهای بیدل و بیمغز، حلقه بر حماقت خویشتن زده بود و چشم به راه افول ستاره خویش بود. شب بود و کوفه، دچار تشویش.
شب بود و شمشیر ابن ملجم میخواست که دریای نور را بُرش دهد و فرق آفتاب را بشکافد.
شب بود و ابن ملجم، به نزدیکترین نقطه نفرت رسیده بود.
نگاهش نقطه اتکای پلیدی بود و پلشتی.
ابن ملجم، باز مانده رذالت بود و باقیمانده پستی؛ تفاله کفر بود و عصاره عصیان. شب بود و ابن ملجم میرفت تا منحوسترین لحظه تاریخ را به نام خوش ثبت کند.
انگشتهایش، عصای مکر عجوزگان بود و صدای ابترش، گلوگاه شرارت، خیانت، رذالت و حماقت بود.
قدمهایش بوی کافور میداد و تن تاریکش بوی عذاب شب اوّل قبر را.
همیانش پر از هرزهگری بود و حرص همیانش هفت طبقه دوزخ بود؛ از سقر تا سعیر، از جحیم تا جهنّم.
«زان که گر مویی بماند از خودیت
هفت دوزخ پُر برآید از بدیت
مرگ از پنجهاش چون مور میریخت و تا شبهای گورستان، دهانش وا بود.
همتای پلیدی بود و همپای پلشتی؛ هم دست خیانت بود و هم دل نفاق؛ هم رکاب کینه بود و هم رنگ بغض؛ همزاد شیطان بود و همراه ابلیس؛ همسایه دیوار به دیوار تحجُّر بود و هم سفره ناسپاسی و همکاسه کفر؛ همنشین و همنفس همیشگی خویش بود و مشتهایش، نمونه خروارها خروار، خودکامگی و خودسری.
کوفه آرام بود و ابن ملجم، آرام آرام در زیر خرقه خفاشین خویش میخزید.
کوفه کوچک بود و ابن ملجم کوچکتر و خوارتر از آن.
کوچه بوی کوچ را میداد و ابن ملجم، بوی تعفّن دست نخورده دل مردگی را، و علی علیهالسلام ، در لحظههای روشن رو به ازدیاد، به سمت تقدیر تاریخ پیش میرفت، تا تنهایی سال خورده خویش را با خشت خشت محراب مسجد تقسیم کند.
علی علیهالسلام ، کیسههای نان و خرما را به پایان رسانده بود و اینک، نوبت شانههای شالیپرور علی علیهالسلام بود تا بومیشود و پایان تابلوی شبهای کوفه را در آن به پایان برساند.
راز فریاد تو آن است که پنهان باشد
آتش آن است که در نای نیستان باشد
صبح از پنجره خانه تو گُل میکرد
صبح از چشم تو میخواست نمایان باشد
عشق میخواست فراوانی دستان تو را
عشق میخواست از این دست فراوان باشد
کوفه میخواست ولی دست تو باشد بسته
کوفه میخواست علی بیسر و سامان باشد
کوفه حکمیاست به این شرح که ابلاغ شده است
هر چه گفته است معاویه فقط آن باشد
خون دل خورد علی علیهالسلام تا که بگویدای قوم
بر سر نیزه فریب است که قرآن باشد
شام گفتند خوارج که علی مؤمن نیست
صبح، میمون معاویه مسلمان باشد
فصل آغاز جنون بود و که باور میکرد
کو نه نامردترین نقطه پایان باشد
کیست در مرکز این چرخ به غیر از مولا
شاهد این همه نامردی دوران باشد
و علی علیهالسلام تکیه به تنهایی نخلستان داد
شک به این داشت کسی گوش به فرمان باشد
شمشیر شوم
محمد کامرانی اقدامفانوسهای مسجد کوفه خاموش بود و دل یاغی و طاغی ابن ملجم خاموشتر.
علی علیهالسلام آمد و بر فراز مناره منور مسجد کوفه، صلای توحید را سر داد و بانگ بیداری را.
شب بود و لبهای ابن ملجم، در زمزمههای سیاه خویش مچاله میشد.
ابن ملجم هم دست شیطان شده بود و همراه «شبیب»، نگاه کینهتوزش در جستجوی فرصتی مناسب بود تا عقدههای زخم خورده و کینههای سال خورده خویش را بر سر علی علیهالسلام فرود آورد. علی علیهالسلام به محراب نماز ایستاد؛ آرام و رها و ابن ملجم برخاست؛ هراسان و در اضطراب، شمشیر شومش را بلند کرد و در هوای نفس چرخاند و بر فرق مولا علیهالسلام فرود آورد. مسجد، غرق در آوای «بسم اللّه و باللّه و علی ملّة رسول اللّه فزت و رَبِّ الْکَعْبه» شد.
زمین لرزید. دریا به موج آمد و آسمان آتش گرفت و در هم پیچید. ارکان عدالت و هدایت شکسته شد و ستارههای آسمان نبوت، درهالهای از بهت و خون و اشک فرو رفتند. علی علیهالسلام شهید شد، به دست بدترین اشقیا.
علی علیهالسلام شهید شد و از هر واژهای، خون تازه به جریان افتاد و پیکر ایمان، غرق در عمامه خون آلود آفتاب شد. صدای ناله «ام کلثوم» بلند شد و فریاد «وا ابتا»، کوچههای کوفه را در اضطراب همیشگی فرو برد.
علی علیهالسلام بر محراب مسجد کوفه، غرق به خون افتاده بود و در زمزمه زلالش، سروش وصل به گوش میرسید. از خاک محراب برمیداشت و بر زخمهای خویش مرهم مینهاد و به آسمان نگریست و زبان مبارکش به تسبیح و تقدیس مشغول بود و نیایش.
علی علیهالسلام به آسمان نگریست؛ به ستارههایی که در نگاه حسین علیهالسلام موج میزد و در چشمهای حسین علیهالسلام سوسو میزد. به پاره پاره دل خویش، حسن علیهالسلام ، نگریست که خون میگریست.
به حسین علیهالسلام نگریست و لحظه به لحظه فرات را مرور کرد و گریست و گریست؛ تا آنکه یک لحظه، اشک از دیدگانش بند نیامد. شب، شب بیست و یکم بود و زهر، این عصیان برهنه، تشنه.
شب بیست و یکم بود و محراب، خالی از تنهایی علی.
... و تاریخ، هنوز آخرین لحظه نگاه تو را به خاطر دارد که در نور غوطهور شده بودی و چشمهای اهورایی خویش را بر هم میزدی و دستهای خویش را به جانب قبله میکشاندی و میگفتی: «أَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُه».
تاریخ هنوز لحظه وداع تو را به خاطر خویش دارد، تاریخ هنوز آخرین لحظه وداع تو را به خاطر دارد؛ تاریخ هنوز به یاد دارد که خضر، سیاهپوش بود و جبرائیل عزادار و حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام ، غرق در ابهام فراگیر کوچههای کوفه.
تیغ و محراب
مهدی میچانی فراهانیای سرزمین بیستاره رنگ رنگ! آیا حضور بزرگش، چنان گران بود که طاقتش نیاوردی؟
عمری علی علیهالسلام ، عصمت تو بود در برابر آسمان و آسمانیان؛ پس چگونه...؟!
هان،ای خاک! تیغی که محراب را سیلواره به خون نشاند، مگر جز از قلب تو بیرون کشیده بودند؟
مگر جز اینکه پاره پیکر تو بود؟ آیا شرم نکردی؟
ای مسجد! چگونه محراب خویش را از فواره فرق علی علیهالسلام رنگین یافتی وا ز پایه فرو نریختی؟!
مروت از کاسههای شیر باید آموخت که هنوز در برابر خانه خلیفه صف کشیدهاند؛ اگر چه نیک میدانند که دیگر کار از کار گذشته است.
بستر خالی، هنوز گرم وجود پر حرارتی است که دیگر به هیچ بستری نیاز ندارد؛ گرچه در تمام عمر نیز مردِ بستر نبوده است.
باید دانست که در این «در سجده مردن» چه رازی نهفته است و در این ایستاده زیستن! باید پی به این راز برد که چرا کعبه زادگاه کسی میشود و مسجد، شهادتگاهش؟
بیشک آنکه نخستین نفس را در خانه خدا خویش فرو دارد، آخرین را نیز شایسته است در خانه خدا بازدم کند؛ که این عین، رستگاریست؛ پس حقیقت گفت که: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه. و او رستگار شد اما... .
بدا به حال قومیکه بیعلی علیهالسلام شدهاند...
وای بر قافلههای بیقافله سالار! عنان کاروان آیا زین پس به دست چه کسی خواهد افتاد؟! وای بر همه یتیمانی که جز علی، پدری نمیشناختند!
زین پس آیا چه کسی نان و خرمایی بر ایشان خواهد آورد؟ وای بر همه چاههایی که زین پس، غریب میشوند. خلیفه تنها و چاههای تنها، عمری باهم از تنهایی بیرون میآمدند. زین پس خلیفه نیست؛ پس چاهها تنها ماندهاند. آیا چه کسی عطش آبها را آبی خواهد نشاند؟!!
طعم تلخ بیعلی بودن را حتی امروز میتوان چشید؛ طمعی که قرنهاست زاده میشود.
اما دروازههای ماه را نگاه کنید که امشب چه گستردگی فراخی دارند.
نگاه کنید که پیامبر، چگونه پرشور به استقبال وصی بزرگ خویش آمده است و خاتون بزرگ عرش نیز که دست در دست پدر، انتظار میکشد. مهتاب، ردّ پرواز مولا را مفروش کردهست. آری! این علی علیهالسلام ست که پس از سالها، دوباره در کنار فاطمه علیهاالسلام ایستاده است؛ آنچنان که به پاس دیدار دوباره، پیامبر بزرگ را در آغوش مهر خویش میفشارد.
اشک عدالت
محمدحسین قدیریخدایا! این چه داستانی است که سطر سطرش، دل تصوّر را آتش میزند، جگر تأمل را کباب میکند و اشک تخیل را چون رود به راه میاندازد؟
آه خدایا! حکایت علی علیهالسلام ، چه معادله سختی است که عقل را به زانو در میآورد و اوهام را در قبضه دست خود میچرخاند؟!
کوه دانش علی علیهالسلام چه قله رفیعی است که پرنده نیز پرواز اندیشه را به نفس در میآورد و عاجز از رسیدن به اوج خود میکند؟!
خدایا! امتحان عشق به علی علیهالسلام ـ که عشق به همه خوبیهاست ـ چه آزمون دشواری بود که مُهر مردودی و بیوفایی، به پیشانی بسیاری از مدعیان مِهر به او زد!
دشمن او چه اهریمنی بود که ناجوانمردانه و با شمشیر تحجّر، در محراب عشقش به سراغ او آمد و تیغ جهل بر سر همه عقل و عدل فرود آورد؟!
و... امروز چه روزی است که دل کعبه، این گهواره آرام علی علیهالسلام ، افتان و خیزان و اشکریزان به طواف علی علیهالسلام آمده و از گوشه گوشه محراب علی علیهالسلام ، بوسه برمیدارد و خاک قبر او را توتیای چشم دل میکند؟!
خدایا! چه عزایی در خیمهسرای عالم برپاست که عدالت و انصاف، اینگونه خاک بیکسی بر سر خود میریزند؟!
ذوالفقار علی علیهالسلام را چه شده است که قاب لحظههای به یاد ماندی خود با علی علیهالسلام خیره شده و با تصور رشادتهای علی علیهالسلام ، هِق هق کنان به خود میپیچید؟!
امروز چرا نخلستانهای کوفه، موهای خود را پریشان کرده و از رازهای سر به مهر علی علیهالسلام و خود سخن میگوید؟!
به پای نخلهای کوفه اشک کیست میبارد
که نخلستان ز اشک دیده او میدهد خرما
چه شبهایی که نان دادم به سائلها و بشنیدم
که میگفتند یا رب از علی برگیر داغ ما
... جبرئیل مویه میکند و مدالهای «لیلة المبیت»، «لا فتی الاّ علی»، «ضربةُ علی یوم خندق...» و... زُل زده و کولهبارش را که پر از تصویر شأن نزولهای قرآنی علی علیهالسلام است را بر دیده میگذارد و میبوسد و با گلوی پر از بغض ندا میدهد:
تَهدَّمَتْ و اللّهِ ارکانُ الهدی
وَ أنْطَمَسَتْ اعلامُ التُقی
به خدا قسم اساس هدایت و روشنگری را ویران کرد
واللّه چشمههای نور و پرهیزکاری را بستند
بخدا وصی رسول خدا علی مرتضی به دست شقیترین دیوها به شهادت رسید
ضربه شوم
محمد کامرانی اقدامابن ملجم، نامردی مرام بود و بیمرامترین نام.
ذره ذرهاش، ذرهبینی بود که با آن، آتش تزویر و ریا، کینه و نفاق را برپا مینمود و چشمهای شرر زایش، نقطه کانونی تمام آتشها بود. ابن ملجم، بیابانی بود که به بیراهه نیستی و سرگردانی ختم میشد.
ایمان سیاهکارش پُر بود از شب نشینی شیطان و چشمهای شومش، لبریز بود از وسوسه و شکّ
در هیچ کجای دوست داشتن نمیتوان جایی برای او یافت.
لبهایش بوی مردهها را میداد و آرزوهایش، بوی فتنههای تازه به دوران رسیده را.
سیاهی، تا حد امکان بود و تاریکی، تمام و کمال. دست پرورده مکتب دلق نشینان بود و غرق در پلشتی پیوسته خویش.
از همه جا رانده و در همه چیز واماندهای بود که قلبش، قلمرو خوی وحشیاش بود و چشمش، آبشخور شغالان و کرکسها. از هیچ پستی و فرومایگی، فروگذار نکرد و از هیچ عداوتی، عدول ننمود.
سرخورده ذوالفقار بود و فریب خورده فریبایی و فزونطلبی خویش.
کفر، کفافِ عصیانش را نمیداد و خون، جواب شمشیرش را.
ابن ملجم، کمرنگترین ثانیهای بود که تا کنون متولّد شده است و سیاهترین ستیزهرویی است که پا به عرصه وجود نهاده است.
آمده بود تا نفرین ابدی را خریدار باشد و ایمان خویش را در بازی هوی و هوس به حراج بگذارد.
هوسی تمام نشدنی که شرنگ تلخ کامیرا در کام خویش میریخت.
شمشیرش، آلوده شالوده شقاوت بود و آغشته به عطشناکترین سموم.
رم کرده برق شمشیر خویش بود و سرخوش از سرکشی خود.
ایمان به خیانت داشت و اعتقاد به نامردی. پیکر پلشتش، پناهگاه جغدها و خفاشهای خونآشام بود و مأوای مارهای زهرآگین زل زده به مرگ. لحظهای در هوای حقیقت نفس نکشیده بود.
... و علی علیهالسلام پای بر آسانه مسجد نهاد و عصیان خفته در زیر پوست نیرنگ را تکان داد و سکوت مردابی تنش را برآشفت.
ابن ملجم بیدار بود و خفتهتر شد. سراب رستگاری در چشمهایش موج میزد. علی علیهالسلام به نماز ایستاد؛ با صلابت با ضربه شوم شمشیر ابن ملجم آتشفشانی شد که گدازههای زخمیاش، قرهاست پیکره انسان را به آتش کشیده است و دلها را گداخته و زمزمههای جاریاش، لرزه به جان ابن ملجمهای در حال قنوت انداخته.
صبح اما دو سه تا کاسه شیر
امیر اکبرزاده... تیغ بر فرق عدالت زده و خندیدند
خون به ابعاد غریبی علی پاشیدند
زاغها از دل شب کنده و بر روز زدند
روز و شب، گوشه محراب به هم پیچیدند
زخم بر سلسله باور و ایمان افتاد
همه افلاک از این زخم به خود لرزیدند
شب پر از رخوت نامردی مردم گردید
آسمان، ماه، ستاره، همگی خوابیدند
صبح، امّا دو سه تا کاسه شیر آوردند
کودکانی که علی را همه شب میدیدند
هق هق چاه شناور شده در گریه نخل
همه از هم فقط از درد علی پرسیدند...
فریاد محراب
سید علیاصغر موسویفریاد محراب است، یا پژواک شیداییش!
پیچیده در مسجد کنون، موج غم آواییش.
فریاد محراب است، یا؟ امّا نمیدانم!
فرجام این فریاد را، از ناشکیباییش
گویی چراغ کهکشان، خاموش گردیدهست!
گویی نگاه آسمان، گم کرده بیناییش
گویی زمین، میل شکفتن در خزان دارد
با خیلِ داغِ لالههای سرخِ صحراییش
گویی شکسته در خودش، امواج غربت را
فانوس تنها مانده، با مرغانِ دریاییش
فرجام آن فریاد یعنی: بعد از این مولا
دیگر رها شد از غم و اندوه و تنهاییش!
ماییم و در جان، شعلههای عشق دیدارش
ماییم و در دل، گنبد زرد تماشاییش.
سحر میآید
خدیجه پنجییعنی امشب پدر از سمت سحر میآید؟!
گوش کن! بوی قدمهای پدر میآید
چشمها دل نگران خیره به در میپرسند
ماه،ای ماه! بگو،هان! چه خبر؟ میآید؟
پیرمردی که ز چشمش غم تلخی جاری است
داد زد، آه خدا، باز سحر میآید؟
کودکی دل نگران باز ز مادر پرسید
تو که گفتی پدرم رفته سفر، میآید؟!
شهر از دلهره و درد به خود میپیچد
از همه جای زمین بوی خطر میآید
کوچهها منتظر و چشم به راهند، خدا!
یعنی آن صاحب شمشیر دو سر میآید؟
باز هم عطر قدمهای کسی میپیچد
یک نفر از ته کوچه به نظر میآید...
دلشوره بزرگ
عباس محمدیشب، شبی در تب فردا نشدن
صبح، در فکر شکوفا نشدن.
آفتاب، خوب میداند که فردایش زخمیترین فرداها خواهد شد. خوب میداند که فردا، فردای اندوه است و فردای تلخکامی. خوب میداند که آغازش را به خون نوشتهاند. ستارهها، یکی یکی خاموش میشوند. امشب حتی ماه، سر تابیدن ندارد و کوچهها دلتنگتر از پیشاند. بوی غربت، گریبان شب را گرفته است. نخلستانها از اندوه فردا زانو زدهاند. امشب هیچ آوازی را نفس خواندن نیست. «چه شب بدیست امشب که ستاره سو ندارد...»
ماه از زمین فاصله گرفته است. امشب ماه، دوردستترین نقطه آسمان است. گویا ماه هم دل دیدن زخم خورشید را ندارد! شب، شبی دیرپاست. شب، بوی ستاره نمیدهد، تنها عطر زخم شببوهاست که بوی اتفاق میدهد. کوچهها پر از دلهرهاند و شهر، دلشورهای بزرگ دارد. تاریکی فراگیر شده است.
«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی».
بین چشمان شهر و خوابهای آرام، قرنها فاصله افتاده است. دیوارها ذکر میگویند و هوا در اندوهی بزرگ، جریان گرفته است.
صدای اذان بلند میشود. درها و دیوارها، تاب بر پا ایست